مقدمه
سلامت روان با تاثيرگذاری بر روابط اجتماعی، مصرف مواد، عملکرد تحصيلی دانش آموزان، عملکرد شغلی و سلامت جسمانی، پيامدهای اجتماعی عميقی به دنبال دارد. در اغلب موارد، توانايی افراد برای داشتن يک زندگی رضايتبخش به سلامت روان آنها بستگی دارد. البته، اين يک رابطه يک طرفه نبوده، رابطه بين سلامت روان و اين پارامترها متقابل بوده، بطوريکه، تغيير هر کدام از اين پارامترها ميتواند سلامت روان را تحت تاثير قرار دهد. در همين حال، همه اين پارامترها بر اقتصاد جامعه تاثيرگذار هستند.
سلامت روان علاوه بر پيامدهای اجتماعی، پيامدهای اقتصادی عميقی نيز به دنبال دارد. براي مثال، در ايالات متحده آمريکا در سال 2013 مراقبت های بهداشت سلامت روان 201 ميليارد دلار هزينه در بر داشت. در حاليکه، هزينه مراقبت از بيماری های قلبی، بعنوان يکی از عناصر مهم مراقبتی، 147 ميليارد دلار برآورد شده است. مقايسه اين دو با يکديگر نشان دهنده اهميت اختلالات روانی و تاثير آنها بر اقتصاد است. دلیل اصلی این تفاوت، سطوح بسیار بیشتر هزینههای مربوط به موسسات مراقبت طولانی مدت (خانه سالمندان، مؤسسات روانپزشکی، و زندان) و همچنین حمایت از سلامت روان برای افرادی بود که در اين حوزه فعال بودند. در مجموع، 40 درصد از کل هزینه های مربوط به سلامت روان مربوط به این اشکال مراقبت ميشد. در همين حال، بدون در نظر گرفتن زوال عقل، کل هزینه های بیمارهای روانی هنوز 163 میلیارد دلار بود (مک دايد، پارک و والبک، 2019).
مشکلات ذهنی نه تنها بر افراد، بلکه بر بهره وری سازمانها نيز تاثيرات بسزايی دارند. در حال حاضر برای بسياری از کارفرمايان روشن شده است که عدم توجه به موضوع سلامت روان ميتواند هزينه های سنگينی از جمله؛ غيبت از کار يا حضور کارکنان بيمار در محل کار، در برداشته باشد. حضور کارکنان بيمار ميتواند طبعات جبران ناپذيری برای سازمانها به دنبال داشته باشد. اختلال در سلامت روان برای کارکنان نيز ميتواند هزينه هايی مانند مراقبت های بهداشتی، از دست دادن حقوق و مزايا و اثرات بهداشتی و اجتماعی ناشی از بيماری های سلامت روان را در بر داشته باشد. همچنين، موضوع سلامت روان ميتواند بر مشاغلی مانند بهداشت و ايمنی شغلی، مشاغل مربوط به منابع انسانی و ساير موارد تاثيرگذار باشد. اين امر حفاظت و بازيابی سلامت روان را به نگرانی فوری متخصصان بهداشت عمومی و سازمان ها تبديل کرده است.
افسردگی
افسردگی يکی از رايج ترين اختلالاتی است که بشر به آن مبتلا می شود، بطوريکه تا سن 18 سالگی در حدود 20 درصد از جوانان دچار افسردگی بالينی می شوند و اين اختلال ساليانه هزينه های زيادی به اقتصاد کشورها وارد می کند.
افسردگی زندگی و عملکرد افراد را دچار اختلال ميکند و دارای دو نشانه اساسی است.
در درجه اول، فرد علاقه و لذتش را نسبت به انجام کارهايی که قبلاً به آنها علاقه داشته است، از دست ميدهد و در حال حاضر هیچ ميلی به انجام آنها ندارد. دوم اينکه، افراد افسرده اميد و انگيزه ی خود را برای ادامه زندگی از دست ميدهند. اختلال در خواب يکی از علائم ديگر افسردگی به شمار می رود بطوريکه ممکن است فرد دچار کم خوابی يا پرخوابی شود. همچنين، فرد ممکن است از نظر اشتها نيز دچار مشکل شود. اختلال اشتها ميتواند هم به صورت پرخوری و هم به صورت بی اشتهايی خود را نشان دهد. يکي از علائم بسيار مهم، از دست دادن اميد و انگيزه است. بعضي از افراد تا حدی دچار بی انگيزگی و نااميدی می شوند که ممکن است دچار افکار خودکشی شوند و در موارد بسيار حاد آن، حتی افراد دست به خودکشی ميزنند. احساس پوچی نيز يکي ديگر از علائم افسردگی به شمار ميرود. در اثر افکار منفی ناشی از افسردگی، فرد احساس ميکنند اصلاً برای جامعه و اطرافيان مفيد نبوده و عملکرد چندانی ندارد.
تشخيص اختلال افسردگی يک مهارت حرفه ای است و حتماً بايد توسط متخصص حوزه سلامت روان صورت گيرد. با اين حال هر زمان متوجه علائم گفته شده در زير شديد، حتماً با يک متخصص مشورت کنيد. زيرا، هميشه پيشگيری بهتر از درمان است.
علائم افسردگی:
• احساس غم و اندوه داشتن
• از دست دادن علاقه برای انجام فعالیتهای روزانه
• تغییر در اشتها (افزایش و یا کاهش اشتها)
• تغییر در ساعات خواب (کاهش و یا افزایش ساعات خواب)
• از دست دادن انرژی و افزایش خستگی
• احساس بیارزشی و یا گناه
• عدم تمرکز و یا تصمیمگیری
• تصمیم به مرگ و یا خودکشی
تهيه و تنظيم: خانم فاطمه سلطانی کارشناس ارشد روانشناس بالينی
************
خوشبختی، آنسوی لذت و شادی
وقتي به تاريخچه خوشبختی و جستجوی آن توجه ميکنيم متوجه ميشويم که انسانها از ديرباز به دنبال خوشبختی بوده اند و مکاتب، اديان، و نظريه پردازان زيادی سعی کرده اند تا راه خوشبختی را به انسان نشان دهند. بطوری که، امروزه خوشبختی به طور گسترده مورد توجه قرار گرفته است و در دنيای مدرن کمتر پديده ای به اندازه خوشبختی ارزشمند قلمداد می شود. بنابراين، اگر چه جستجوی خوشبختی يک پديده جديد نيست، اما، به دليل گستردگی از اهميت بالايی برخوردار است. ی وقتی در جستجوی يک پديده هستيم، تعريف آن پديده اولين و مهمترين جنبه آن جستجو به شمار ميرود. تعاريف علمی زيادی در خصوص خوشبختی ارائه شده است. اما، هدف اين نوشته ارائه يک چارچوب علمی نبوده به دنبال يک تعريف عمومی و رايج در مورد خوشبختی است. اساساً، بخش قابل توجهی از قلمرو ذهن مثبت را ميتوان جزيی از قلمرو خوشبختی در نظر گرفت. قلمرو خوشبختی می تواند بعنوان تجربه ذهنی مطلوب، يا تجربه رضايت بخش از زندگی، تعريف شود. از اين رو، به زبان ساده افرادی خوشبخت در نظر گرفته می شوند که از زندگيشان رضايت دارند و برای آن ارزش قائل هستند. بطوری که، بيشتر نتايجی که در اينجا ارائه می شود در پاسخ به اين سوال ساده که "چقدر احساس خوشبختی ميکنيد و از زندگي خود راضی هستيد" به دست آمده است. در اينجا نيز همين تعريف از خوشبختی مورد توجه قرار خواهد گرفت.
عوامل تاثيرگذار بر خوشبختی
در اينجا، جهت بررسی عوامل تاثيرگذار بر خوشبختی، به پاره ای از عوامل که طی سالهای اخير بطور علمی به آن پرداخته شده است، اشاره خواهد شد. در مطالعات انجام شده به عوامل زيادی از جمله ميزان درآمد، شادی و لذت، معنای زندگی و تعاملات اجتماعي اشاره شده است. در ادامه، تا حد امکان به عوامل اصلی، که در بسياری از کارهای علمی به آنها اشاره شده است، خواهيم پرداخت.
این یک باور رایج است که درآمد بالاتر مردم را شادتر میکند، بطوری که، وقتی از خوشبختی صحبت ميکنيم، شايد اولين چيزی که به ذهن انسان خطور کند، وضعيت مالی و ثروت باشد. حال اين سوال مطرح می شود که آيا پول و ثروت ميتواند خوشبختی را تضمين کند يا خير و رابطه بين پول، خوشبختی و شادی چيست؟
اين موضوع که ثروت و درآمد تا چه حد ميتواند موجب احساس شادی و لذت در زندگی شود، توسط مطالعات مختلفی مورد بررسی قرار گرفته است. بر اساس مطالعات انجام شده، پول ميتواند شادی به دنبال داشته باشد، اما، اثر آن محدود است. يعنی اينکه پول تا حدودی ميتواند باعث شادی و لذت در زندگی شود و از آن به بعد هر چقدر هم که درآمد شما افزايش يابد، ميزان شادی شما در زندگي افزايش نمی يابد. بطور مثال، در آمريکا وقتی سطح درآمد افراد زير 75 هزار دلار در سال باشد، هر چه درآمد فرد افزايش يابد ميزان شادی او نيز افزايش می يابد. اما، وقتي سطح درآمد او به 75 هزار دلار برسد، افزايش درآمد تاثير چندانی در شادی و لذت از زندگی نخواهد داشت.
به نظر می رسد خوشبختی بيشتر يک احساس درونی است و عوامل زيادی احساس خوشبختی را تحت تاثير خود قرار می دهند. يکی از اين عوامل می تواند جايگاهی باشد که افراد برای زندگی خود متصور هستند. دانشمندان برای اندازهگيری جايگاهی که افراد برای خود متصور هستند از مقياس نردبان کانتريل استفاده ميکنند. آنها از افراد سوال ميکنند که اگر يک نردبان ده پله ای داشته باشيم که پله اول آن نشان دهنده بدترين زندگی و پله دهم آن نشان دهنده بهترين زندگی ممکن برای شما باشد، در حال حاضر در چه پله ای قرار می گيريد. وقتی رابطه بين ميزان درآمد و نمره نردبان کانتريل مورد بررسی قرار ميگيرد، مشخص ميشود که هر چه نمره نردبان کانتريل بالاتر ميرود، رضايت از زندگی نيز بالاتر می رود. اين موضوع نشان می دهد پول به تنهايی موجب رضايت از زندگی نمی شود، بلکه، حسی که پول به شما ميدهد تا خود را در نردبان کانتريل بالاتر از ديگران احساس کنيد نيز ميتواند بر احساس خوشبختی شما اثرگذار باشد.
مطالعات مختلف نشان دادهاند که عدالت اجتماعی به روشهای مختلف بر زندگی ما اثرگذار است. بر اساس بررسی های انجام شده عدالت اجتماعی بر ميزان مرگ مير، اميد به زندگی، ميزان جرم و جنايت در يک منطقه، ميزان مادران زير هيجده سال و ... اثر گذار است. همچنين، بر اساس مطالعات انجام شده، هر چه ميزان عدالت اجتماعی در يک کشور بالاتر باشد (ضريب جينی پايين تر) ميزان رضايت از زندگی در آن کشور افزايش خواهد يافت (شکل شماره 2).
با در نظر گرفتن مطالب عنوان شده و تاثير نمرات مربوط به مقياس نردبان کانتريل و عدالت اجتماعی بر احساس خوشبختی، ميتوان بيان نمود که پول نقش فونداسيون خوشبختی را بر عهد دارد، بطوریکه، بدون درآمد يا ثروت خلق خوشیختي غير ممکن خواهد بود. در همين حال، زمانی افزايش درآمد و ثروت ميتواند بر ميزان خوشبختی بيافزايد که ساير عوامل ديگر هم مشارکت داشتند. اين بدين معناست که پول لازمه خوشبختی است اما به هيچ وجه معادل خوشبختی نيست. از طرف ديگر، اگر ساير عوامل تاثيرگذار بر خوشبختی فراهم باشند، اما، درآمد و ثروت وجود نداشته باشد، از آنجايی که خوشبختی حاصل شده فاقد فونداسيون لازم است عمر چندانی نخواهد داشت و به زودی فرو خواهد ريخت.
همانطور که گفتيم، پول با افزايش حس شادی و لذت از زندگی، بر ميزان رضايت افراد از زندگی تاثير ميگذارد. اما، سوال اساسی اينجاست که خود شادی و لذت چقدر بر زندگی تاثيرگذار است؟
قبل از اينکه به سوال بالا پاسخ بدهيم، بهتر است يک تعريف از خلق و خوی مثبت ارائه دهيم. خلق و خوی مثبت یا عاطفه مثبت به تجربه احساسات ملایم خوشایند مانند؛ میزان شادی، خشنودی، شادی، یا تجربه لذت اشاره دارد. معمولاً لذت را به دو صورت لذت جسمانی ( Hedonic) و لذت روانشناختی (Eudamonic) تعريف ميکنند. بنا به تعريف، لذت جسمانی به لذت هايی اشاره دارد که به نيازهای اوليه و جسمانی مرتبط هستند و لذت های روانشناختی به آن دسته از لذت ها اشاره دارند که در نتيجه رسيدن به اهداف و معنای زندگی حاصل می شوند. به نظر ميرسد تعريف ارائه از لذت تا حدودی بر هرم سلسله مراتب نيازهای مازلو منطبق باشد، بطوريکه لذات جسمانی منطبق بر نيازهای سطوح پايين تر(نيازهای جسمانی و امنيتی)، و لذت های روانشناختی بر نيازهای سطح بالات (عزت و احترام و خودشکوفايی) منطبق می باشند.
برای تعيين ميزان تاثير بهزيستی هيجانی بر خوشبختی نيز مطالعاتی انجام شده است. در مطالعه ای که در هند و بر روي 254 نفر صورت گرفته است مشخص گرديد که خلق مثبت، سخاوت و خلق منفی مجموعاً 19% از تغييرات مربوط به رضايت از زندگي را تعيين ميکنند. بنابراين، اگر خلق مثبت، سخاوت و خلق منفي بخش کمي از خوشبختی را تضمين می کنند، پس چه عوامل ديگر در احساس خوشبختی تاثيرگذار است؟
بررسی های انجام شده نشان می دهند داشتن معنا و هدف برای زندگی با بسياری از پارامترهای بهزيستی ارتباط دارد. نتايج نشان می دهند که داشتن معنا در زندگی با کيفيت بالاتر، به ويژه با سن، کاهش مرگ مير، کاهش خطر ابتلا به بيماری آلزايمر، کاهش اختلالات روانی، کاهش افکار خودکشی، افزايش سازگاری شغلی و مقبوليت اجتماعی همراه است. بنابراين، انتظار ميرود وجود معنا در زندگی بر احساس خوشبختی اثرگذار باشد.
مطالعات انجام شده نشان دهنده پيچيدگی رابطه بين معنای زندگی و خوشبختی هستند. به نظر ميرسد خوشبختی در زندگی موجبات رضايت را فراهم ميکند در حالی که داشتن معنا در زندگی باعث تعالی افراد می شود. از طرف ديگر، معنا در زندگی تحت تاثير عواملی همچون شادی، روابط اجتماعی، مذهب، ميزان تحصيلات، وضعيت تاهل، ميزان درآمد، کلاس اقتصادی-اجتماعی و .... قرار ميگيرد که همه اين عوامل با خوشبختي رابطه دارند. اين موضوع اهميت داشتن معنا در زندگي را دو چندان ميکند و لازم است به عوامل تاثيرگذار بر حس معناداري در زندگي پرداخته شود.
در اکثر موارد بين مذهب و داشتن حس معنا در زندگی يک رابطه معنادار و مثبت مشاهده شده است. ویتر و همکارانش (1985) با تجزيه و تحليل 28 مطالعه که در ارتباط با مذهب صورت گرفته بود، دریافتند که در بیشتر این مطالعات، دین ارتباط مثبتی با بهزیستی ذهنی دارد. بررسی مطالعات اخیر این یافتهها را تأیید میکند. همچنين، مطالعات نشان میدهند که ارتباط بین مذهب و بهزيستی روانی قابل توجه است.
در سال 1991 مطالعه ای به بررسی رابطه بين مذهب و بهزيستی روانی پرداخته است. در اين مطالعه با توجه به يافته های تحقيق اليسون و همکاران (1991 و 1989)، علاوه بر پارامترهاي مشارکت، تعامل الهی و يقين وجودی، نقش مواهب معنوی و حجت الهی نيز مورد بررسی قرار گرفته است. در اين بررسی، مشارکت به معنای فراوانی حضور افراد در مراسم مذهبی يا آيينی است. همچنين، تعامل الهی بر شدت دينداری فردی بدون توجه به هيچ زمينه سازمانی خاصی اشاره دارد. به عبارت ديگر، به احساسات معنوی فرد توجه دارد. يقين وجودی به ميزان شک و ترديدی که فرد در ايمان خود دارد، اشاره ميکند. همچنين، حجّت الهى به احترام و ترس از خدا و احكام الهی و مواهب معنوی به اعتقاد مسيحيان مبنی بر اينکه روح القدس به مسیحیان عطایای خاص و ویژهای عطا می کند، اشاره دارد. اين موضوع در ساير مذاهب نيز ديده می شود.
نکته جالب توجهی که در اين مطالعه بدست آمد اين است که وقتی تاثير مربوط به مشارکت اجتماعی از معادله حذف شود، حضور مکرر در مراسم مذهبی هيچ تاثير مثبت و معنی داری بر رضايت از زندگی نداشته و هيچ قدرت اضافه ای ندارد. اين موضوع ميتواند نشان دهنده اين باشد که مذهب با فراهم نمودن بستری جهت تعاملات اجتماعی، بر بهزيستی انسان اثرگذار هستند.
نتايج اين تحقيق نشان می دهند که شبکه های اجتماعی ايجاد شده در تشکل ها و هويت های مذهبی قوی بعنوان يک رابط قوی بين دين و رضايت از زندگی عمل می کنند. به نظر ميرسد نقش مذهب در افزايش بهزيستی بيشتر متوجه تعاملات اجتماعی است. بطوری که مذهب با ايجاد يک بستر ارتباطی که مبتنی بر يک هويت خاص می باشد و حمايت از هويت ارائه شده، حس تعلق را در افراد تقويت ميکند. بنابراين، به نظر می رسد براي اينکه سازمان ها/انجمن ها و تشکل های سکولار بتوانند نقش مذهب را در بهبود بهزيستی ايفا کنند لازم است تا اولاً زمينه را براي ايجاد شبکه های اجتماعی که بر يک هويت خاص تاکيد دارند (براي مثال، گروههای حامی محيط زيست) فراهم و ثانياً شرايط حمايت از هويت ارائه شده و اعضای آن شبکه را ايجاد کنند. به هر حال نتايج نشان می دهند که داشتن تعامل با ديگران از اهميت خاصی برخوردار بوده، انتظار می رود يکی از اساسی ترين عوامل تاثيرگذار بر خوشبختی و رضايت از زندگی باشد. در شکل شماره 6 رابطه بين حمايت اجتماعی و احساس خوشبختی آورده شده است.
تعاملات اجتماعی:
براساس مطالعات انجام شده تعاملات اجتماعی هم به صورت مستقيم و هم به صورت غير مستقيم بر احساس رضايت از زندگی تاثيرگذار هستند. در واقع، روابط اجتماعی ميتواند حکم مرگ يا زندگی را براي ما داشته باشند. در اوايل زندگی، فرزندان پستاندارن کاملاً به مراقبت بزرگترها وابسته می باشند و نيازهای غذايی، مراقبتی و محافظتی خود را از آنها دريافت می کنند. حتی وقتی از ميزان وابستگی آنها به بزرگترها کاهش می یابد، ارتباط با گروه اجتماعی اين نقش را بر عهده خواهد گرفت. در نتيجه ارتباط با گروه اجتماعی، برخی از بزرگترين چالش های بشری مانند مسئوليت بدست آوردن غذا، محافظت در مقابل تهديدها و مراقبت از فرزندان به اشتراک گذاشته می شود. مطالعات نشان داده اند که خطر مرگ و مير در بيماران با استرس بالا که از نظر اجتماعی منزوی هستند نسبت به بيمارانی که از استرس بالا رنج ميبرند، اما از نظر اجتماعی منزوی نيستند، چهار برابر بيشتر است.
روابط اجتماعی علاوه بر تاثير مستقيم، به عنوان يک منبع اساسی براي معنای زندگی عمل می کنند. تحقيقات نشان ميدهند افرادی که از نظر اجتماعی مطرود، منزوی، يا ناديده گرفته می شوند در تعدادی از پيامدهای روانشناختی، از جمله معنای زندگی، نسبت به افرادی که مورد پذيرش هستند، وضعيت بدتری دارند. شگفت اورتر اينکه حتی وقتی بطور عمدی و به صورت آزمايشگاهی و به صورت سطحی حس طردشدگی به افراد القاء شود، بر تجربه معنا در زندگی تاثير ميگذارد. بنابراين انتظار ميرود تعاملات اجتماعی و به دنبال آن طرد اجتماعی تاثير بسزايی بر احساس خوشبختی داشته باشند.
تحقيقات نشان می دهند روابط اجتماعی به همان اندازه نيازهای جسمانی که برای زنده ماندن تعيين کننده هستند از اهميت برخوردارند، بطوری که، به نظر ميرسد درد ناشی از تهديد روابط اجتماعي (مانند طرد اجتماعی، محروميت اجتماعی، ارزيابی منفی اجتماعی، ناديده گرفته شدن، و ...) به همان اندازه دردهای جسمانی مضر و ترسناک هستند.دانلود جزوه
تهيه و تنظيم: محمود عليپور دکترای روانشناسی