اگر بخواهیم با مفهوم خانواده درمانی به صورت عمیق تری آشنا شویم لازم است این دو مفهوم را بشناسیم:
جزگرایی و کل گرایی:
از ابتدا دو نوع نگاه و طرز تفکر به جهان وجود داشته است (ارسطویی و افلاطونی)
🔷️ بر اساس ديدگاه ارسطویی، براي شناخت يک پديده باید آن را به اجزای تشکیل دهنده اش تقسیم کنیم تا بتوانیم آن را بشناسیم، به این نگاه جزگرایی reductionism میگویند.
• جدول مندلیف، يافته های پزشکی، دستاوردهای علوم مختلف و خیلی از رویکردهای روانشناسی مثل فروید، یونگ، طرحواره، شناختی-رفتاری از این نگاه وام گرفته اند. روشهای درمانی که بر پايه اين نگاه شکل گرفته اند، برای پيدا کردن علت مشکل و به دنبال آن ارائه درمان، روان و رفتار را به اجزای آن تقسيم و به بررسی آنها ميپردازند. به طور مثال یونگ روان هرشخص را به دو قسمت زنانه و مردانه تقسیم میکند و به آن آنیما و آنیموس میگوید و یا فروید روان را به سه قسمت نهاد، ایگو و سوپرایگو و دو قسمت هوشیار و ناهوشیار تقسیم کرد.
🔷️ در نگاه افلاطونی، برای شناخت يک پديده نيازی به تجزيه آن به اجزای تشکيل دهنده اش نيست، بلکه به کل آن پديده میپردازد و کل را چیزی بیش از اجزای تشکیل دهنده اش میداند. درواقع، هر پديده از يک کارکرد کلی برخوردار است. برای مثال کارکرد کلی پرندگان اين است که آنها می توانند پرواز کنند. بنابراين، هر موجودی که در دسته پرندگان قرار گيرد، صاحب اين تصوير کلی است، يعنی پرواز ميکند پس برای شناخت پدیده ها لازم به تقسيم آن به اجزايش نيست. به این نوع نگاه کل گرایی (wholism ) میگویند.
سال ها نگاه علم به پدیده ها به صورت جزگرایی بود تا اینکه درسال ١٩٣٠ فیزیولوژیست هلندی به نام برتالانفی مطرح کرد که نیاز نیست همه عالم را جدا جدا بررسی کنیم و بر شباهت های وحدت بخش پدیده ها متمرکز شد و نظریه عمومی سیستم ها را مطرح کرد که هدف آن تبیین همه پدیدهها در تمام علوم بود. کم کم دید سیستمی در علوم مختلف گسترش یافت. در روانشناسی نیز گریگوری بیتسون که بر روی خانواده های افراد اسکیزوفرن تحقيق ميکرد از سردمداران این نظریه است.
درواقع سیستم مجموعه ای از اجزاست که باهم در ارتباط متقابل هستند، یعنی روی هم اثر میگذارند و از هم اثر میپذیرند و البته سیستم ها به دنبال حفظ تعادل خود هستند (سیبرنتیک) و اختلال زمانی به وجود می آید که سیستم از بازه تعادل خود خارج می شود. خانواده را هم ميتوان به عنوان يک سيستم در نظر گرفت که اعضای آن يعنی، پدر، مادر و فرزندان بر يکديگر اثر متقابل دارند و کارکرد آن خانواده نتيجه اين اثر متقابل است نه کارکرد تک تک افراد خانواده به طور مجزا و زمانی بیماری بوجود می آید که خانواده از بازه ی تعادل خود خارج شده است.
علیت خطی و حلقوی:
در اکثر رویکردها علت شکل گیری بیماری را به صورت خطی نگاه میکنند مثلا فلان اتفاق در کودکی (A) باعث شکل گیری باورغلطی (B) شده و این باور رفتار وسواسگونه یا اضطرابی(C) را شکل داده است. و حالا برای درمان اضطراب یا وسواس (C) باید عاملB یاA را اصلاح يا تغییر دهیم.
اما در خانواده درمانی سیستمی ما به مسائل و بیماری ها به شکل حلقوی نگاه میکنیم ، به طور مثال آسیب دوران کودکی (A) منجر به اضطراب (B) و اضطراب (B)باعث پررنگ شدن آسیب دوران کودکی (A) میشود، پس برای درمان از هر محوری میشود وارد شد و محدودیتی وجود ندارد زیرا همه روی هم اثر گذارند.
از نگاه خطی يک باورغلط باعث اضطراب شده است و اضطراب کاری به باور غلط ندارد. اما، از ديدگاه حلقوی، درست است که باور غلط منجر به اضطراب شده است، اما خود اضطراب نيز به قوی شدن آن يا اضافه شدن باورهاي غلط کمک ميکند. بنابراين، از نگاه خطی تنها راه درمان اضطراب، از بين بردن باورهاي غلط است. اما، از ديدگاه حلقوی، اگر به شکلی اضطراب کاهش پيدا کند، باورهای غلط هم ميتوانند کاهش پيدا کنند و يا از بين بروند.
خانواده درمانی سیستمی ترکیبی از این دو مفهوم است، ما خانواده را یک سیستم کلی میبینیم که به دنبال حفظ تعادل خود هست و همه افراد روی هم اثر میگذارند و از هم اثر میپذیرند . اگر یکی از اعضای خانواده دچار اختلال روانی شود نشانه ی این است که کارکرد خانواده دچار مشکل شده و عدم تعادلی در خانواده پیش آمده که یکی از اعضا این عدم تعادل را به شکل بیماری فریاد میزند که در اصطلاح به آن عضونشانه دار میگویند در واقع آن فرد نشانه ای از عدم تعادل سیستم میباشد و بیماری آمده است که تعادل برهم خورده را جبران کند پس برای درمان بیماری نیازی نیست روی خود شخص ، مثلا باورهای فرد بیمار یا تجارب گذشته اش کار کرد بلکه با ایجاد تعادل جدید در خانواده نشانه ی بیماری رفع میشود ، همان طور که بارها شنیدهاید یک فرد معتاد که ترک کرده است بعد از بازگشت به محیط قبلی دوباره معتاد ميشود، این نشان میدهد تغییر سیستمی صورت نگرفته است که با برگشت به سیستم قبلی بیماری عود کرده است و برای ماندگاری ترک نیاز به تغییر سیستمی بوده است.
همانطور که بیان شد اعضای سیستم مثل يک زنجير حلقوي به هم وصل هستند وبر هم اثر متقابل دارند پس هر کدام که تغيير کنند کل اين زنجير تغيير ميکند. به عنوان مثال وسواس یک فرد روی پرخاشگر شدن سایر اعضای خانواده اثر میگذارد و پرخاشگری سایر اعضای خانواده هم روی ایجاد یا ماندگاری وسواس آن فرد اثر گذار است. پس با تغییر پدر خانواده ، مادر تغییر کرده و به دنبال آن نشانه ی وسواس کودک رفع میشود ، بدون نیاز به اصلاح افکار و باورهای عضو نشانه دار یا بررسی گذشته ی فرد ، نشانه بیماری برطرف میشود. بنابراين، با تغییر یکی از اعضای خانواده، ساير اعضای خانواده نيز تغيير خواهند کرد در نتیجه زوج درمانی با یک همسر هم اتفاق می افتد.
در مجموع، اگر به تاريخچه زندگي بشر نگاهي اجمالي بيندازيم، هر کدام از اين نظريهها و ديدگاهها به بخشي از مسائل و مشکلات بشر پرداختهاند و در جهت کاهش رنج بشر قدمهاي بسیار موثر و ارزشمندي برداشتهاند. بر هيمن منوال، خانواده درماني با تاکيد بر خانواده ، محیط و ارتباطات ، به مشکلات بشاگر بخواهیم با مفهوم خانواده درمانی به صورت عمیقتری آشنا شویم لازم است این دو مفهوم را بشناسیم:
جزگرایی و کل گرایی:
از ابتدا دو نوع نگاه و طرز تفکر به جهان وجود داشته است (ارسطویی و افلاطونی)
🔷️ بر اساس ديدگاه ارسطويي، براي شناخت يک پديده باید آن را به اجزای تشکیل دهندهاش تقسیم کنیم تا بتوانیم آن را بشناسیم، به این نگاه جزگرایی reductionism میگویند.
• جدول مندلیف، يافتههاي پزشکی، دستآوردهاي علوم مختلف و خیلی از رویکردهای روانشناسی مثل فروید، یونگ، طرحواره، شناختی-رفتاری از این نگاه وام گرفتهاند. روشهاي درماني که بر پايه اين نگاه شکل گرفتهاند، براي پيدا کردن علت مشکل و به دنبال آن ارائه درمان، روان و رفتار را به اجزاي آن تقسيم و به بررسي آنها ميپردازند. به طور مثال یونگ روان هرشخص را به دو قسمت زنانه و مردانه تقسیم میکند و به آن آنیما و آنیموس میگوید و یا فروید روان را به سه قسمت نهاد، ایگو و سوپرایگو و دو قسمت هوشیار و ناهوشیار تقسیم کرد.
🔷️ در نگاه افلاطونی، برای شناخت يک پديده نيازي به تجزيه آن به اجزاي تشکيل دهندهاش نيست، بلکه به کل آن پديده میپردازد و کل را چیزی بیش از اجزای تشکیل دهندهاش میداند. درواقع، هر پديده از يک کارکرد کلي برخوردار است. براي مثال کارکرد کلي پرندگان اين است که آنها ميتوانند پرواز کنند. بنابراين، هر موجودي که در دسته پرندگان قرار گيرد، صاحب اين تصوير کلي است، يعني پرواز ميکند پس براي شناخت پدیده ها لازم به تقسيم آن به اجزايش نيست. به این نوع نگاه کل گرایی (wholism ) میگویند.
• سالها نگاه علم به پدیده ها به صورت جزگرایی بود تا اینکه درسال ١٩٣٠ فیزیولوژیست هلندی به نام برتالانفی مطرح کرد که نیاز نیست همه عالم را جدا جدا بررسی کنیم و بر شباهتهای وحدت بخش پدیدهها متمرکز شد و نظریه عمومی سیستم ها را مطرح کرد که هدف آن تبیین همه پدیدهها در تمام علوم بود. کم کم دید سیستمی در علوم مختلف گسترش یافت. در روانشناسی نیز گریگوری بیتسون که بر روی خانوادههای افراد اسکیزوفرن تحقيق ميکرد از سردمداران این نظریه است.
• درواقع سیستم مجموعه ای از اجزاست که باهم در ارتباط متقابل هستند، یعنی روی هم اثر میگذارند و از هم اثر میپذیرند و البته سیستمها به دنبال حفظ تعادل خود هستند (سیبرنتیک) و اختلال زمانی به وجود می آید که سیستم از بازه تعادل خود خارج میشود. خانواده را هم ميتوان به عنوان يک سيستم در نظر گرفت که اعضاي آن يعني، پدر، مادر و فرزندان بر يکديگر اثر متقابل دارند و کارکرد آن خانواده نتيجه اين اثر متقابل است نه کارکرد تک تک افراد خانواده به طور مجزا و زمانی بیماری بوجود می آید که خانواده از بازه ی تعادل خود خارج شده است.
علیت خطی و حلقوی:
در اکثر رویکردها علت شکل گیری بیماری را به صورت خطی نگاه میکنند مثلا فلان اتفاق در کودکی (A) باعث شکل گیری باورغلطی (B) شده و این باور رفتار وسواسگونه یا اضطرابی(C) را شکل داده است. و حالا برای درمان اضطراب یا وسواس (C) باید عاملB یاA را اصلاح يا تغییر دهیم.
اما در خانواده درمانی سیستمی ما به مسائل و بیماریها به شکل حلقوی نگاه میکنیم ، به طور مثال آسیب دوران کودکی (A) منجر به اضطراب (B) و اضطراب (B)باعث پررنگ شدن آسیب دوران کودکی (A) میشود، پس برای درمان از هر محوری میشود وارد شد و محدودیتی وجود ندارد زیرا همه روی هم اثر گذارند.
از نگاه خطي يک باورغلط باعث اضطراب شده است و اضطراب کاري به باور غلط ندارد. اما، از ديدگاه حلقوي، درست است که باور غلط منجر به اضطراب شده است، اما خود اضطراب نيز به قوي شدن آن يا اضافه شدن باورهاي غلط کمک ميکند. بنابراين، از نگاه خطي تنها راه درمان اضطراب، از بين بردن باورهاي غلط است. اما، از ديدگاه حلقوي، اگر به شکلي اضطراب کاهش پيدا کند، باورهاي غلط هم ميتوانند کاهش پيدا کنند و يا از بين بروند.
خانواده درمانی سیستمی ترکیبی از این دو مفهوم است، ما خانواده را یک سیستم کلی میبینیم که به دنبال حفظ تعادل خود هست و همه افراد روی هم اثر میگذارند و از هم اثر میپذیرند . اگر یکی از اعضای خانواده دچار اختلال روانی شود نشانه ی این است که کارکرد خانواده دچار مشکل شده و عدم تعادلی در خانواده پیش آمده که یکی از اعضا این عدم تعادل را به شکل بیماری فریاد میزند که در اصطلاح به آن عضونشانه دار میگویند در واقع آن فرد نشانه ای از عدم تعادل سیستم میباشد و بیماری آمده است که تعادل برهم خورده را جبران کند پس برای درمان بیماری نیازی نیست روی خود شخص ، مثلا باورهای فرد بیمار یا تجارب گذشته اش کار کرد بلکه با ایجاد تعادل جدید در خانواده نشانه ی بیماری رفع میشود ، همان طور که بارها شنیدهاید یک فرد معتاد که ترک کرده است بعد از بازگشت به محیط قبلی دوباره معتاد ميشود، این نشان میدهد تغییر سیستمی صورت نگرفته است که با برگشت به سیستم قبلی بیماری عود کرده است و برای ماندگاری ترک نیاز به تغییر سیستمی بوده است.
همانطور که بیان شد اعضای سیستم مثل يک زنجير حلقوي به هم وصل هستند وبر هم اثر متقابل دارند پس هر کدام که تغيير کنند کل اين زنجير تغيير ميکند. به عنوان مثال وسواس یک فرد روی پرخاشگر شدن سایر اعضای خانواده اثر میگذارد و پرخاشگری سایر اعضای خانواده هم روی ایجاد یا ماندگاری وسواس آن فرد اثر گذار است. پس با تغییر پدر خانواده ، مادر تغییر کرده و به دنبال آن نشانه ی وسواس کودک رفع میشود ، بدون نیاز به اصلاح افکار و باورهای عضو نشانه دار یا بررسی گذشته ی فرد ، نشانه بیماری برطرف میشود. بنابراين، با تغییر یکی از اعضای خانواده، ساير اعضای خانواده نيز تغيير خواهند کرد در نتیجه زوج درمانی با یک همسر هم اتفاق می افتد.
در مجموع، اگر به تاريخچه زندگي بشر نگاهي اجمالي بيندازيم، هر کدام از اين نظريهها و ديدگاهها به بخشي از مسائل و مشکلات بشر پرداختهاند و در جهت کاهش رنج بشر قدمهاي بسیار موثر و ارزشمندي برداشتهاند. بر هيمن منوال، خانواده درماني با تاکيد بر خانواده ، محیط و ارتباطات ، به مشکلات بشر نگاه سیستمی دارد و اين بدين معناست که يک روانشناس خانواده درمانگر تنها محدود به حل مشکلات خانواده نميشود، بلکه با همه نوع اختلالات، از جمله اختلالات بين فردي، اضطرابي ، خلقي و شخصیتی سر و کار دارد، اما نگاه او يک نگاه سيستمی است تا يک نگاه جزءگرا و اختلال فرد را جدا از محیط نمیداند و برهمین اساس مشکلات را درمان میکند.
تهيه و تنظيم: خانم کاشي تراش کارشناس ارشد بالینی